جز بي خبري در همه عالم خبري نيست فرياد مكن،...

جز بي خبري در همه عالم خبري نيست  فرياد مكن، داد
جز بي خبري در همه عالم خبري نيست

فرياد مكن، داد مزن، دادگري نيست

صد شكر كه جُستم گذرِ بي خبري را

يعني شدم آگاه كه اينجا خبري نيست

از بي هنران اين هنرِ طرفه بيا موز

بي درد شو اي جان، غم و حسرت هنري نيست

گر مهر و وفا نيست درين دايره، مخروش

مي ساز به خرمهره، كه دُرّو گهري نيست

چون مست شوم هر دو جهانم به سبوای

جمشيد هم اينجا به جز از رهگذري نيست

بر پاره گليمِ منِ درويش بيارام

كاين عيش سزاوار به هر تاجوري نيست

اين كنجِ قفس كشت مرا، با كه توان گفت

در فصلِ گل ام، آرزوي بال وپري نيست

آيا پسِ اين پرده بود بازي ديگر؟

يا چون گذري شامِ عدم را سحري نيست؟

بودا به جز از خونجگرِ دربدري نيست

عيسي به جز از ساده دلِ بي پدري نيست

من مستم و مستان سخن راست بگويند

امروز طرب كن كه ز فردا اثري نيست

افسانه دراز است، سرِ زلفِ بتي گير

كاين عمرعمادا، به جز از شور و شری نيست

حقّ است به ياد تو كنون جام بگيرند

كامروز ز تو عاشقِ شوريده تری نیست..

"عمادخراسانی"

#عماد_خراسانی