کشتی به گِل نشست؛ شکست از پی شکست من ماندم و د...
کشتی به گِل نشست؛ شکست از پی شکست
من ماندم و دلم که کنون شهر سوختهست
من ماندم و خرابهای و زخم مزمنی
ای خوش به حال و روز هرآنکس که مُرد و رَست
از من به روزگار بگویید هی فلان!
دستت درست! تیر غمت بر نشان نشست
تاریکی آمد از همه سو، سرد مثل سیل
هر کور سو و روزنه را گل گرفت و بست
هر درد را به درد دگر پینه کرد و دوخت
امّید را چو رشتهی پوسیدهای گسست
خون مرا چو کهنه شرابی به جام ریخت
روح مرا چو شاخهی خشکیدهای شکست
من نیستم! شبیه منست آن زنی که بود
من نیستم! شبیه منست این زنی که هست
#عاطفه_طیه
من ماندم و دلم که کنون شهر سوختهست
من ماندم و خرابهای و زخم مزمنی
ای خوش به حال و روز هرآنکس که مُرد و رَست
از من به روزگار بگویید هی فلان!
دستت درست! تیر غمت بر نشان نشست
تاریکی آمد از همه سو، سرد مثل سیل
هر کور سو و روزنه را گل گرفت و بست
هر درد را به درد دگر پینه کرد و دوخت
امّید را چو رشتهی پوسیدهای گسست
خون مرا چو کهنه شرابی به جام ریخت
روح مرا چو شاخهی خشکیدهای شکست
من نیستم! شبیه منست آن زنی که بود
من نیستم! شبیه منست این زنی که هست
#عاطفه_طیه