افندس مسین کاغا یومیندن - دیوان شمس - غزلیات - غزل 2121

افندس مسین کاغا یومیندن - دیوان شمس - غزلیات - غزل 2121

افندس مسین کاغا یومیندن

کابیکینونین کالی زویمسن

یتی بیرسس یتی قومسس

بیمی تی پاتیس بیمی تی خسس

هله دل من هله جان من

هله این من هله آن من

هله خان من هله مان من

هله گنج من هله کان من

هذا سیدی هذا سندی

هذا سکنی هذا مددی

هذا کنفی هذا عمدی

هذا ازلی هذا ابدی

یا من وجهه ضعف القمر

یا من قده ضعف الشجر

یا من زارنی وقت السحر

یا من عشقه نور النظر

گر تو بدوی ور تو بپری

ز این دلیر جان خود جان نبری

ور جان ببری از دست غمش

از مرده خری والله بتری

ایلا کالیمو ایلا شاهیمو

خاراذی دیدش ذتمش انیمو

یوذ پسه بنی پوپونی لالی

میذن چاکوسش کالی تویالی

از لیلی خود مجنون شده‌ام

وز صد مجنون افزون شده‌ام

وز خون جگر پرخون شده‌ام

باری بنگر تا چون شده‌ام

گر ز آنک مرا زین جان بکشی

من غرقه شوم در عین خوشی

دریا شود این دو چشم سرم

گر گوش مرا زان سو بکشی

یا منبسطا فی تربیتی

یا مبتشرا فی تهنیتی

ان کنت تری ان تقتلنی

یا قاتلنا انت دیتی

گر خویش تو بر مستی بزنی

هستی تو بر هستی بزنی

در حلقه ما بهر دل ما

شکلی بکنی دستی بزنی

صد گونه خوشی دیدم ز اشی

گفتم که لبت گفتا نچشی

بر گورم اگر آیی بنگر

پرعشق بود چشمم ز کشی

آن باغ بود نی نقش ثمر

و آن گنج بود نی صورت زر

شب عیش بود نی نقل و سمر

لا تسالنی زان چیز دیگر