گر تو کنی روی ترش زحمت از این جا ببرم - دیوان شمس - غزلیات - غزل 1775

گر تو کنی روی ترش زحمت از این جا ببرم - دیوان شمس - غزلیات - غزل 1775

گر تو کنی روی ترش زحمت از این جا ببرم

گر تو میی من قدحم ور ترشی من کبرم

عبس وجها سندی کان سناه مددی

کل هوی یهویه ذاک جمیل و کرم

زنده نباشد دل من گر به مهش دل ندهم

عقل ندارد سر من گر ز نباتش نچرم

مبسمه بلبلنی عابسه زلزلنی

ما شطه شیبنی غیبته الف هرم

گر کژی آرم سوی او همچو کمان تیر خورم

ور هنر آرم سوی او عرضه کنم بی‌هنرم

بارحتی فکرته هیجنی قلقلنی

قمت اطوف سکرا مغتنما حول حرم

گر پی رایش نروم باد گسسته رگ من

ور سوی بحرش نروم باد شکسته گهرم

ظلت به مقتنیا مرتزقا مجتنیا

نخله خلد نبتت وسط ریاض و ارم

چونک شکارش نشوم خواجه یقین دان که سگم

چون پی اسپش ندوم خواجه یقین دان که خرم

کنت ثقیلا کسلا خففنی جذبته

نمت علی قارعه عاصفنی سیل عرم

گفتم بسته‌ست دلم گفت منم قفل گشا

گفتم کشتی تو مرا گفت من از تو بترم

رو سخن کار مگو کز همه آزاد شدم

رو سخن خار مگو چون همه گل می سپرم