جانم به فدا بادا آن را که نمی‌گویم - دیوان شمس - غزلیات - غزل 1470

جانم به فدا بادا آن را که نمی‌گویم - دیوان شمس - غزلیات - غزل 1470

جانم به فدا بادا آن را که نمی‌گویم

آن روز سیه بادا کو را بنمی جویم

یک باره شوم رسوا در شهر اگر فردا

من بر در دل باشم او آید در کویم

گفتم صنم مه رو گه گاه مرا می جو

کز درد به خون دل رخساره همی‌شویم

گفتا که تو را جستم در خانه نبودی تو

یا رب که چنین بهتان می گوید در رویم

یک روز غزل گویان والله سپارم جان

زیرا که چو مو شد جان از بس که همی‌مویم