در معنی لولاک لما خلقت الافلاک - شد چنین شیخی گدای کو به کو - مولوی - مثنوی معنوی - دفتر پنجم - بخش 115

در معنی لولاک لما خلقت الافلاک - شد چنین شیخی گدای کو به کو - مولوی - مثنوی معنوی - دفتر پنجم - بخش 115

شد چنین شیخی گدای کو به کو

عشق آمد لاابالی اتقوا

عشق جوشد بحر را مانند دیگ

عشق ساید کوه را مانند ریگ

عشق‌بشکافد فلک را صد شکاف

عشق لرزاند زمین را از گزاف

با محمد بود عشق پاک جفت

بهر عشق او را خدا لولاک گفت

منتهی در عشق چون او بود فرد

پس مر او را ز انبیا تخصیص کرد

گر نبودی بهر عشق پاک را

کی وجودی دادمی افلاک را

من بدان افراشتم چرخ سنی

تا علو عشق را فهمی کنی

منفعتهای دیگر آید ز چرخ

آن چو بیضه تابع آید این چو فرخ

خاک را من خوار کردم یک سری

تا ز خواری عاشقان بویی بری

خاک را دادیم سبزی و نوی

تا ز تبدیل فقیر آگه شوی

با تو گویند این جبال راسیات

وصف حال عاشقان اندر ثبات

گرچه آن معنیست و این نقش ای پسر

تا به فهم تو کند نزدیک‌تر

غصه را با خار تشبیهی کنند

آن نباشد لیک تنبیهی کنند

آن دل قاسی که سنگش خواندند

نامناسب بد مثالی راندند

در تصور در نیاید عین آن

عیب بر تصویر نه نفیش مدان