پادشاهی خسرو پرویز - وزین روی بنشست بهرام گرد- بخش 527

پادشاهی خسرو پرویز - وزین روی بنشست بهرام گرد- بخش 527

وزین روی بنشست بهرام گرد

بزرگان برفتند با او وخرد

سپهبد بپرسید زان سرکشان

که آمد زخویشان شما را نشان

فرستید هرکس که دارید خویش

که باشند یکدل به گفتار وکیش

گریشان بیایند وفرمان کنند

به پیمان روان را گروگان کنند

سپه ماند از بردع واردبیل

از ارمنیه نیز بی‌مرد وخیل

ازیشان برزم اندرون نیست باک

چه مردان بردع چه یک مشت خاک

شنیدند گردنکشان این سخن

که بهرام جنگ آور افگند بن

زلشکر گزیدند مردی دبیر

سخن گوی و داننده ویادگیر

بیامد گوی با دلی پر ز راز

همی‌بود پویان شب دیریاز

بگفت آنچ بشنید زان مهتران

ازان نامداران وکنداوران

از ایرانیان پاسخ ایدون شنید

که تا رزم لشکر نیاید پدید

یکی مازخسرو نگردیم باز

بترسیم کین کارگردد دراز

مباشید ایمن بران رزمگاه

که خسرو شبیخون کند با سپاه

چو پاسخ شنید آن فرستاده مرد

سوی لشکر پهلوان شد چو گرد

همه لشکرآتش برافروختند

بهر جای شمعی همی‌سوختند