اشکِ من با اشک شمع و داغ غم با سوز من

اشکِ من با اشک شمع و داغ غم با سوز من بزم امشب هم بدینسان لاجرم آغاز شد شمع را گفتم که در سوز وصال زلف یار تا کجا باید چکید و در پی ابراز شد گفت من خود نقش سر تا که رساندم زیر پای در طلب قمری ِ جانم طعمه ی شهباز شد در میان جان نشاندم رشته ای از زلف یار از من و این قصه ی بودن همین احراز شد سوختم از سر به پا وُ خم نکردم پشت خویش راه آتش هر دم از "بر خود چکیدن" باز شد من که عمری محفل عشاق روشن کرده ام آتش افروزم درونم بود و زان اغماض شد سوختم تا قطره ی آخر ولیکن کس ندید در درونم رشته ی مهری که آتش ساز شد تا سَرم آخر شود هم ارتفاع ِ پای من کی؟ کجا آغوش من بر تار ِ زلفش باز شد؟ سوختم ، آتش گرفتم ،چکه های آخرست از سرم تا پا ببین زآن رشته چون ایجاز شد در میان جان عاشق رشته ی زلفش ببین خود مرا آتش زد و در آتشم انباز شد جلوه های ناز نیز آتش پرانی های اوست سوختن های من از او اینچنین طناز شد تا بدینجا شد کلامش گفت اشک آخرش هوش باش عاشق که از اینجا عدم آغاز شد آنز مان دیدم که از آن قامت شمشاد و راست رشته ای ماندست و دودی در هوا غماز شد رشته ی زلفی خمود و قطره ی اشکی روان آتشی خاموش و دودی که به ظلمت راز شد خنده کردم بر رضا و عمر داده بهر نور خنده دارد خاک اگر، در کسوت ِ پرواز شد رضا حیدری نیا #رضا_حیدری_نیا