درخیالم بوسه می گیرم ز لبهایی که نیست

درخیالم بوسه می گیرم ز لبهایی که نیست هی تجسم میک
درخیالم بوسه می گیرم ز لبهایی که نیست
هی تجسم میکنم آن نقش زیبایی که نیست

تا فراسوی افق تا ساحل عشق و امید
میدهم امشب دلم رادست رویایی ک نیست

دل ب امواج خروشان نگاهت می زنم
با تو هرشب میروم همراه دریایی که نیست

پا ب کویت می گذارم تا بگیرم دل ز تو
پر ز عشقت میکنم دل را ز لیلایی که نیست

همچو مجنون میشوم افسانه ی هر عاشقی
درپی عشقت گذارم پاب هرجایی ک نیست

منتظر تا لحظه ی دیدار رویت سر رسد
تا رسدان لحظه ی صبر و شکیبایی که نیست

مست و شیدا می شوم از یک نگاه عاشقت
غیر تو هرگز ندارم دل به فردایی که نیست

شاعر ؟