تا ز چشم دشمنم، آیینه دار خویشتن در جهان چون من عزیزی نیست،...

تا ز چشم دشمنم، آیینه دار خویشتن در جهان چون من ع
تا ز چشم دشمنم، آیینه دار خویشتن
در جهان چون من عزیزی نیست، خوار خویشتن
پیش رو دارم خزان را چون درخت میوه دار
زرد رویی می کشم از برگ و بار خویشتن
صبر سنگم نیست ورنه این سپهر پست را
چاک می کردم گریبان، از شرار خویشتن
نیستم موج سبکسر خار و خس آرم به کف
گوشه گیرم همچو ساحل در کنار خویشتن
هر که باشد در پی آزار کس، چون عنکبوت
می شود در بند تنهایی، شکار خویشتن
بس که عطر افشان نمیرم در سفال خشک خاک
همچو ریحانم مصون از زخم خار خویشتن
پیر بازی خورده ام در کوی رندی ها هنوز
درس می گیرم ز طفل نی سوار خویشتن
غنچه ام را چون سر دلتنگی باران نبود
رخت خود بیرون کشید از نو بهار خویشتن
رفتم از دنیا و دستم ماند بیرون از کفن
تا مگر گل چینم از شمع مزار خویشتن
شیون از سرخی چشم آسمان همچون عقیق
از غریب افتادگانم در دیار خویشتن

شیون فومنی

#شیون_فومنی