پدر مجنون را به کعبه می برد تا مجنون دعا کند که از عشق خلاص...

پدر مجنون را به کعبه می برد تا مجنون دعا کند که ا
پدر مجنون را به کعبه می برد تا مجنون دعا کند که از عشق
خلاص شود. مجنون هم دست در حلقه ی کعبه، این چنین
دعا می کند:

مجنون چو حدیث عشق بشنید
اول بگریست، پس بخندید
از جای چو مار حلقه بر جست
در حلقه ی زلف کعبه زد دست
می گفت گرفته حلقه بر در:
کامروز منم چو حلقه بر در
در حلقه ی عشق، جان فروشم
بی حلقه ی او، مباد گوشم
گویند ز عشق کن جدایی
کاینست طریق آشنایی
من قوت ز عشق می پذیرم
گر میرد عشق، من بمیرم
پرورده ی عشق شد سرشتم
جز عشق مباد سرنوشتم
آن دل که بود ز عشق خالی
سیلاب غمش برآد حالی
یا رب، به خدایی خدایت
وآنگه به کمال پادشائیت
کز عشق به غایتی رسانم
کو ماند، اگر چه من نمانم
از چشمه ی عشق ده مرا نور
وین سرمه مکن ز چشم من دور
گرچه ز شراب عشق مستم
عاشق تر ازین کنم که هستم
گویند که خو، ز عشق وا کن
لیلی طلبی ز دل رها کن
یا رب تو مرا به روی لیلی
هر لحظه بده زیاده میلی
از عمر من آنچه هست بر جای
بستان و به عمر لیلی افزای
گر چه شده ام چو مویش از غم
یک موی نخواهم از سرش کم
از حلقه ی او به گوشمالی
گوش ادبم مباد خالی
بی باده ی او مباد جامم
بی سکه ی او مباد نامم
جانم فدی جمال بادش
گر خون خوردم حلال بادش
گر چه ز غمش چو شمع سوزم
هم بی غم او مباد روزم
عشقی که چنین به جای خود باد
چندان که بود یکی به صد باد

نظامی گنجوی

#نظامی_گنجوی