چو شمع گرمی آن بی وفا زبانی بود شکفتگیش گل کینه ی نهانی بو...

چو شمع گرمی آن بی وفا زبانی بود شکفتگیش گل کینه ی
چو شمع گرمی آن بی وفا زبانی بود
شکفتگیش گل کینه ی نهانی بود

بگرد مکیده ها گردم و نمی یابم
از آن شراب که در ساغر جوانی بود

مرا ز کار جهان بی خبر که می گوید؟
گذشتن از همه کاری ز کاردانی بود

ز گلستان تمنا نداشتم رنگی
بغیر از این که گل اشک، ارغوانی بود

خیال آن لب خندان بخاطر غمگین
بسان آب بقا در سرای فانی بود

دل این جفا که ز بیداد روزگار کشید
ستم نبود، مکافات سخت جانی بود

«کلیم» رنجش یار بهانه جو از ما بود
عبث نبود، تلافی سرگردانی بود

کلیم کاشانی

#کلیم_کاشانی