سوختی در عرقِ شرم و حیا ای ساقی

سوختی در عرقِ شرم و حیا ای ساقی دو سه جامی بکش، از شرم برآ ای ساقی از می و نُقل، به یک بوسه قناعت کردیم رحم کن بر جگرِ تشنه ی ما ای ساقی پنبه را وقتِ سحر از سرِ مینا بردار تا برآید میِ خورشید لقا ای ساقی بوسه دادی به لب جام و به دستم دادی عمر باد و مزه ی عمر تو را ای ساقی! دهنم از لبِ شیرین تو شد تُنگِ شِکر چون بگویم به دو لب، شُکر تورا ای ساقی؟ شعله بی‌روغن اگر زنده تواند بودن طبع، بی می نکند نشو و نما ای ساقی صائبِ تشنه جگر را که کمین بنده ی توست از نظر چند برانی به جفا ای ساقی؟ صائب تبریزی #صائب_تبریزی