هرکه در عشق نمیرد ببقایی نرسد

هرکه در عشق نمیرد ببقایی نرسد مرد باقی نشود تا بفنایی نرسد عاشق از دلبرِبی لطف نیابد کامی بلبل از گلشنِِ بی گل به نوایی نرسد سعی، بی عشق،ترا فایده ندهد که کسی بمقاماتِ عنایت بغنایی نرسد هر کرا هست مقام از حرمِ عشق برون گرچه در کعبه نشیند بصفایی نرسد تندرستی که تدانست نجات اندر عشق اینت بیمار. که هر گز بشفایی نرسد دلبرا چند خوهم دولتِ وصلت بدعا؟ خود مرا دستِ طلب جز بدعایی نرسد سیف" فِرغانی دردی "زتودارد ردل. می پسندی که بمیرد، بدوایی نرسد! سیف الدین محمد فرغانی اوایل قرن هشتم هجری