روی بنمایی و دل از من شوریده ربایی

روی بنمایی و دل از من شوریده ربایی تو چه شوخی که دل از مردم بی‌دیده ربایی حُسن گویند که چون دیده شود دل برباید تو بدین حُسن دل از دیده و نادیده ربایی خاطر خلق بدین روی پریوار ستانی طاقت جمع بدین موی پریشیده ربایی آن که او را نتوان دل به دو صد شیوه ربودن تو بدین روی خوش و خوی پسندیده ربایی با چنین لعل لبان پیش درخت گل سوری گر بخندی تو دل از غنچۀ خندیده ربایی دیگر از چهرۀ تابان تو در دست دل من نیست تابی که بدین گیسوی تابیده ربایی تو که خود فاش توانی دل یک شهر ربودن دل «شوریده» روا نیست که دزدیده ربایی شوریده شیرازی