به صد انديشه افکند امشبم آن تيز ديدنها در اثنای نگاه تيز تي...

به صد انديشه افکند امشبم آن تيز ديدنها در اثنای ن
به صد انديشه افکند امشبم آن تيز ديدنها
در اثنای نگاه تيز تيز آن لب گزيدنها

ز بس بر جستم در رقص دارد چون سپند امشب
به سويم گرم از شست آن ناوک رسيدنها

زبان زينهار افتد ز کار از بس که آيد خوش
از آن بي باک در بد مستي آن خنجر کشيدنها

برآرد خاصه وقتی گوی بيرون بردن از ميدان
غريو از مردم آن چابک ز پشت زين خميدنها

در تک آفتابست آن تماشا پيشگان معجز
ببيند آن فغان در گرمی جولان کشيدنها

ازو بر دوز چشم ای دل که بسيار آن گران تمکين
سبک دست است در قلب سپاهی دل دريدنها

بر آن حسن آفرين کاندر نمودش کرده است ايزد
هر آن دقت که ممکن بود در حسن آفريدنها

"به بي قيد آهوانت گو که به ساير اين چنين خودسر
مناسب نيست در دشت دل مردم چريدنها"

من و مشق سکون اندر پس زانوی غم زين پس
که پايم سوده تا زانو به بي حاصل دويدنها

به حکم ناقه چون ليلی ز محمل روی ننمايد
چه تابد در دل مجنون ازين وادی بريدنها

جنونم محتشم ديدی دم از افسون به بند اکنون
که من عاقل نخواهم شد ازين افسون دميدن ها


#محتشم_کاشانی