چه خوش است زندگانی بری از نیاز باشد چه خوش است هر صباحی در ...

چه خوش است زندگانی بری از نیاز باشد چه خوش است هر
چه خوش است زندگانی بری از نیاز باشد
چه خوش است هر صباحی در عیش باز باشد
چه خوش است همچو طفلی به کمال بی گناهی
همه شب به پیش مادر چو گلی به ناز باشد
چه خوش است چون ملایک نشوی دچار سختی
چو به حسن آشنایی هنرت نماز باشد
همه عمر و خستگی ها ز کجا بشد حوالت
چه خبر ز پشت پرده که نه این مجاز باشد
اگرم دمی شوم خوش به کنار جویباران
دم دیگرم به عمری همه سوز و ساز باشد
به چه رو به دامن ای دل بزنی قدم چو مرغی
که به انتظار صیدت سرقله باز باشد
به نشیب پا نهادی که روی به چاه ظلمت
مگرت خدا بخواهد که رهت فراز باشد
به خدای آفرینش که غریب این دیارم
چو اسیر آن بیابان که رهش حجاز باشد
تو بیا به سیر گلشن بگذر از این معایب
که به لطف گل چو بلبل سخنت دراز باشد
به هر آرزو ( درخشان ) نتوان که دست یابی
که به پرده کس نداند که در آن چه راز باشد

#درخشان_تویسرکانی