مثل يک کودک بد خواب که بازيچه شده

مثل يک کودک بد خواب که بازيچه شده خسته ام خسته تر
مثل يک کودک بد خواب که بازيچه شده
خسته ام خسته تر از آنکه بگويم چه شده‌

در خيالات بهم ريخته ى دور و برم
خيره بر هر چه شدم خاطره اى زد به سرم

مى روم چشم ترم را به زيارت ببرم
تا از آن چشم نظر باز شکايت ببرم

ناممان منتسبش بود نميدانستيم
جانمان در طلبش بود نميدانستيم

خبر آمد همه جا شعر تو را ميخواند
شعرمان ورد لبش بود نميدانستيم

قول دادم برود از غزل آتى من
لطف کن حرف نزن قلب خيالاتى من

مشکلت با من و احوال پريشانم چيست ؟
قلب من تند نرو صبرکن آرام بايست

نفسم را به هواى نفسى تازه بگير
قد عاشق شدنم را خودت اندازه بگير

بخدا هيچ کسى مثل من آزرده نشد
مثل لب هاى تو انقدر ترک خورده نشد

هيچ کس مثل من از دست خودش شاکى نيست
از همين فاصله برگرد تو هم باکى نيست

فرق دارد دل من با دل تو عالمشان
در دهانم پر حرف است نمى گويمشان

به خودم سيلى سرخى زدم و دم نزدم
آن زمان که همه فرياد زدند از غم شان

پشت وابستگى ام هست دليلى که نپرس
منم و تجربه ى طعم اصيلى که نپرس

حرف دل را که نبايد بگذارى آخر
اين چه چشمان شروريست که دارى آخر ؟

چشم تو روى من غم زده شمشير کشيد
قلب من ياد تو افتاد فقط تير کشيد

حمله ى قرنيه ها را نپذيرم چه کنم ؟
من اگر دست تو را سخت نگيرم چه کنم ؟

هر چه من مى کشم از اين دل نامرد من است
اين غزل ها همگى گوشه اى از درد من است

#سید_تقی_سیدی