خرم آن روز کز این منزل ویران بروم راحت جان طلبم و از پی جا...

خرم آن روز کز این منزل ویران بروم راحت جان طلبم و
خرم آن روز کز این منزل ویران بروم

راحت جان طلبم و از پی جانان بروم

گر چه دانم که به جایی نبرد راه غریب

من به بوی سر آن زلف پریشان بروم

دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت

رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم

چون صبا با تن بیمار و دل بی‌طاقت

به هواداری آن سرو خرامان بروم

در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت

با دل زخم کش و دیده گریان بروم

نذر کردم گر از این غم به درآیم روزی

تا در میکده شادان و غزل خوان بروم

به هواداری او ذره صفت رقص کنان

تا لب چشمه خورشید درخشان بروم

تازیان را غم احوال گران باران نیست

پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم...

#حافظ