همه هست آرزویم، که ببینم از تو رویی چه زیان تو را که من هم،...

همه هست آرزویم، که ببینم از تو رویی چه زیان تو را
همه هست آرزویم، که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم، برسم به آرزویی

به کسی جمال خو را، ننموده ای و بینم
همه جا به هر زبانی، بود از تو گفتگویی

به ره تو بس که نالم، ز غم تو بس که مویم
شده ام ز ناله نالی، شده ام ز مویه، مویی

همه خوشدل آنکه مطرب، بزند به تار چنگی
من از آن خوشم که چنگی، بزنم به تار مویی

چه شود که راه یابد، سوی آب تشنه کامی
چه شود که کام جوید، ز لب تو کام جویی

شود اینکه از ترحم، دمی ای سحاب رحمت
من خشک لب هم آخر، ز تو تر کنم گلویی

بشکست اگر دل من، به فدای چشم مستت
سر خم می سلامت، شکند اگر سبویی

همه موسم تفرج، به چمن روند و صحرا
تو قدم به چشم من نه، بنشین کنار جویی

نه به باغ ره دهندم، که گلی بکام بویم
نه دماغ اینکه از گل، شنوم به کام بویی

ز چه شیخ پاکدامن، سوی مسجدم نخواند
رخ شیخ و سجده گاهی، سر ما و خاک کویی

بنموده تیره روزم، ستم سیاه چشمی
بنموده مو سپیدم، صنم سپید رویی

نظری به سوی« رضوانی» دردمند مسکین
که بجز درت امیدش، نبود به هیچ سویی

فصیح الزمان رضوانی

#فصیح_الزمان_رضوانی