جامم تهی است ساقی ، امشب بیا صفا کن جامی بریز و جانم ، جام ...
جامم تهی است ساقی ، امشب بیا صفا کن
جامی بریز و جانم ، جام جهان نما کن
ای من فدای دستت ، وان چشم نیم مستت
امشب مرا به مستی ، از خویشتن جدا کن
زان آب آتش آلود ، آتش به هستیم زن
وز قید و بند هستی ، یک لحظه ام رها کن
ای ماه سرو بالا ، وی سرو ماه سیما
هجرت بلای من شد ، آزادم از بلا کن
یکدم به مهربانی ، بگشا گره ز ابرو
سر نه به سینه ی من ، گیسو به ناز وا کن
از آن دو چشم خونریز ، وان قامت بلا خیز
شوری به جانم افکن ، هنگامه ای به پا کن
عمر من و تو ای گل ، چندان وفا ندارد
در این دو روز فرصت ، ای بی وفا ، وفا کن
بیگانه ام کن از خویش ، دیوانه ام کن از عشق
در خون بکش بسوزان ، بیداد کن ، جفا کن
روزی که لاله سرخ ، روید ز تربت ما
زانجا اگر گذشتی ، آنروز یاد ما کن
خندان به بزم اغیار ، پروانه سوز گشتی
بر روز تیره ی خود ، ای شمع گریه ها کن
جان « اطهری » ندارد ، در راه دوست قدری
این جان بی بها را ، در پای او فدا کن
علی اطهری کرمانی
#علی_اطهری_کرمانی
جامی بریز و جانم ، جام جهان نما کن
ای من فدای دستت ، وان چشم نیم مستت
امشب مرا به مستی ، از خویشتن جدا کن
زان آب آتش آلود ، آتش به هستیم زن
وز قید و بند هستی ، یک لحظه ام رها کن
ای ماه سرو بالا ، وی سرو ماه سیما
هجرت بلای من شد ، آزادم از بلا کن
یکدم به مهربانی ، بگشا گره ز ابرو
سر نه به سینه ی من ، گیسو به ناز وا کن
از آن دو چشم خونریز ، وان قامت بلا خیز
شوری به جانم افکن ، هنگامه ای به پا کن
عمر من و تو ای گل ، چندان وفا ندارد
در این دو روز فرصت ، ای بی وفا ، وفا کن
بیگانه ام کن از خویش ، دیوانه ام کن از عشق
در خون بکش بسوزان ، بیداد کن ، جفا کن
روزی که لاله سرخ ، روید ز تربت ما
زانجا اگر گذشتی ، آنروز یاد ما کن
خندان به بزم اغیار ، پروانه سوز گشتی
بر روز تیره ی خود ، ای شمع گریه ها کن
جان « اطهری » ندارد ، در راه دوست قدری
این جان بی بها را ، در پای او فدا کن
علی اطهری کرمانی
#علی_اطهری_کرمانی