گفتم مرو رفتی و بد بیراه رفتی

گفتم مرو رفتی و بد بیراه رفتی
گفتم مرو رفتی و بد بیراه رفتی
بس تند میرانی نگه کن تا نیفتی

بوی بهاران بود و ذوق میگساران
یادش بخیر آنگه که چون گل می شکفتی

هنگام بیداریست ای گم کرده دیدار
چون چشم بخت من عجب بیگاه خفتی

خود را ز چشم خویشتن نتوان نهان کرد
گیرم خدارا نیز ازخود می نهفتی

بر فرق همراهان چه آواری فرو ریخت
برفی که از بام سرای خویش رفتی

باور نمی آید هنوزم از دل تو
کز مهر یاران کهن دل بر گرفتی

قدر تو من می دانم و می گویمش باز
تا کس نگوید گفتنی ها را نگفتی

چون گوشواری زینت گوش زمانست
آن قیمتی درهای بی همتا که سفتی

عهد و عطای حاکمان چندان نپاید
از مهر مردم تن مزن! گفتم، شنفتی؟

اشک روان سایه پیک مهربانیست
از دیده افتادی ولی از دل نرفتی

هوشنگ ابتهاج


#هوشنگ_ابتهاج