ز چشمی که چون چشمه آرزو پر آشوب و افسونگر و دل رباست

ز چشمی که چون چشمه آرزو پر آشوب و افسونگر و دل رب
ز چشمی که چون چشمه آرزو
پر آشوب و افسونگر و دلرباست
به سوی من آید نگاهی ز دور
نگاهی که با جان من آشناست

تو گویی که بر پشت برق نگاه
نشانیده امواج شوق و امید
که باز این دل مرده جانی گرفت
سرآسیمه گردید و در خون تپید

نگاهی سبک بال تر از نسیم
روان بخش و جان پرور و دل فروز
برآرد ز خاکستر عشق من
شراری که گرم است و روشن هنوز

یکی نغمه جوشد هماغوش ناز
در آن پرفسون چشم راز آشیان
تو گویی نهفته ست در آن دو چشم
نواهای خاموش سرگشتگان

ز چشمی که نتوانم آن را شناخت
به سویم فرستاده آید نگاه
تو گویی که آن نغمه موسیقی ست
که خاموش مانده ست از دیرگاه

از آن دور این یار بیگانه کیست؟
که دزدیده در روی من بنگرد
چو مهتاب پاییز غمگین و سرد
که بر روی زرد چمن بنگرد

به سوی من آید نگاهی ز دور
ز چشمی که چون چشمه آرزوست
قدم می نهم پیش اندیشناک
خدایا چه می بینم این چشم اوست

هوشنگ ابتهاج

#هوشنگ_ابتهاج