قاصدک های پریشان را که با خود باد برد با خودم گفتم مرا هم م...

قاصدک های پریشان را که با خود باد برد با خودم گفت
قاصدک های پریشان را که با خود باد برد
با خودم گفتم مرا هم میتوان از یاد برد

ای که می پرسی چرا نامی ز ما باقی نماند
سیل وقتی خانه ای را برد، از بنیاد برد

عشق می بازم که غیر از باختن در عشق نیست
در نبردی این چنین هر کس به خاک افتاد، بُرد

شور شیرین تو را نازم که بعد از قرن ها
هر که لاف عشق زد، نامی هم از فرهاد برد...

جای رنجش نیست از دنیا، که این تاراجگر
هر چه برد، از آنچه روزی خود به دستم داد برد

در قمار دوستی، جز رازداری شرط نیست
هر که در میخانه از مستی نزد فریاد، برد...

فاضل نظری

#فاضل_نظری