ثبت نام
/
ورود
ترا افسونِ چشمانم ز ره بردهست و می دانم چرا بیهو
من هرگز نخواسته ام که تو در نامه ات از موی و روی
آه ای زندگی منم که هنوز با همه پوچی از تو لبریزم
دل گمراه من چه خواهد کرد با بهاری که می رسد از را
بر او ببخشائید بر او که گاهگاه پیوند دردناک وجودش
آن چنان آلودهست عشق غمناکم با بیم زوال که همه
بعد از آن دیوانگی ها ای دریغ باورم ناید که عاشق گ
آه سهمِ من این است سهمِ من این است سهمِ من آسما
کاش بر ساحل رودی خاموش عطر مرموز گیاهی بودم چو بر
• هرچند که رنگ و روی زیباست مرا چون لاله رخ و چو
چه میتواند باشد مرداب چه میتواند باشد جز جای تخ