ثبت نام
/
ورود
مستند تا جمعه رابینسون فیلمی بیشباهت به دیگر فی
وقتی که روح تلخ میشود تلخ میماند کاری نمیتوان
تو از میان نارونها گنجشکهای عاشق را به صبح پنجر
افسوس ما خوشبخت و آرامیم افسوس ما دلتنگ و خاموش
انسان متمدّن آن کسی است که در تنهایی احساس تنه
نگاه کن که غم درون دیده ام چگونه قطره قطره آب م
مرداب های الکل با آن بخارهای گس مسموم انبوه بی
فکرت را که میکنم مثل این است که توی قلبم دارند
روزها رفتند و من دیگر خود نمی دانم کدامینم آن
وه چه زیبا بود اگر پاییز بودم وحشی و پر شور و
شبانگاهان که مه میرقصد آرام میان آسمان گنگ و خام
در شب کوچک من افسوس باد با برگ درختان میعادی دارد