درست همینجا همین کتابخانه که خانه ی شما بود برلین امیدوار ب...

درست همینجا همین کتابخانه که خانه ی شما بود برلین
درست همینجا. همین کتابخانه که خانه ی شما بود. برلین. امیدوار بودید اما خسته. گفتم : « کتابِ سمفونی مردگانتان را یک راننده ی تاکسی نارنجی در گرماگرمِ تابستان به من هدیه داد. از روی داشبورد برداشت و پرسید خوانده ای؟ گفتم نه ! و همان را با جلدِ کهنه شده از کثرتِ خواندن، توی دستم گذاشت و گفت : این داستان وِ‌ِلَت نمیکند. »

و نکرد. هر که این رمان را خواند دیگر از غصه ی این برادر کشی ها رها نشد. و مگر نه اینکه شما هم آقای معروفی عزیز ، برادر ما بودید و هستید و اگر در کشور و زادبومتان نیستید سربَندِ همین برادر کشی ست !
گفتید: به ادبیات پناه میبرم از هر چه شر و مینویسم برای همه.

شما ماندید در ادبیات ایران تا همیشه و از آن برادرکُشها
حتی نامِ کوچکی هم نماند و نخواهد ماند
جاودانگی تان مبارک 🤍🤍
#عباس_معروفی
#کتابخانه_هدایت

اینستاگرام Pantea Bahram پانته آ بهرام