فقط یک کلبه میبینم پر از لحظه های اکنون من پاییز را دوست ن...

فقط یک کلبه میبینم پر از لحظه های اکنون  من پاییز
فقط یک کلبه میبینم پر از لحظه های اکنون. من پاییز را دوست ندارم. من گرمای درخت گردو را به برگهای زرد فرو افتاده نمیفروشم. من مال فصل انگورم ... خستگی باستانی ،

خستگی باستانی خستگی موروثی ، ذره ذره از تنم به در میشود.
آرامش پر بار این درخت به من هم سرایت کرده است ، خوبم ، خوشم ، کجام ؟ هیچ جا.

نیمه شب است یا نزدیکِ سحر ؟ نمیدانم.

انگار در مکثی خالی، میانِ دو‌دقیقه پر هیاهو نشسته ام. میان بی نهایت گذشته و بی نهایت فردا. و نگاهم خیره به عنکبوتیست که آرام توری نازک میبافد…

اینستاگرام لیندا کیانی