🖤شعر🖤

«به نام خالق هستی» شعر=آیا کسی فهمید لیلی چه شد؟ لیلی ز عشق مجنون می گِریخت مجنون ز عشق لیلی می‌دوید می گویند مجنون دیوانه بود آن همان مرد صحرای می خانه بود آن ز عشق روزها می دوید آن ز یار بارها می خزید هر که را دیدم سخن از مجنون گفت یکی می‌گفت که او ز غم لیلی دیوانه گشت ز عشق لیلی جاودانه گشت دیگری می گفت،مجنون تک سوار یک صحرای دیوانه بود آن همان مرد یک دل که نه،یک عمر دل داده بود هرکه را دیدم سخنی می‌گفت اینکه مجنون واقعا مجنانه بود هرکه را دیدم سخنی می‌گفت اینکه مجنون واقعا یک دیوانه بود! هرکه را دیدم ،هرچه را خواندم همه از جنون مجنون بود آن همان است که آیای جهان ز جنونش بی رمق گشت هم همه ز رخسار جنونش و مجنون صحراست هم جهان هم مردمان ز رخسار جنونش می نواختند هر کجا گشتم ،سخنی دیدم همه ز او دیوانه وار میگفتند... اما،ایا کسی فهمید لیلی چه شد؟ لیلی آن دختر تنهای شب تو همان بی نوای یکتای شب رخسارش ز غم یار بی دوا گشت چشمانش ز زجر یار بی نوا گشت او همان عاشق دل داده ی مجنون بود او همان یک دل و صد دل دیوانه مجنون بود آسمان در نزد چشمانش بی آب گشت ابر ز چشم گریانش بی آب گشت صبح و شب در آواره قلبش آتش عشق می‌سوخت روز ها از نابودی جانش ماه ها می‌گفت آنکه جانش بود ،جان خود نیست بدان! او به دنبال جان خود جانان خود می گشت قلب یک عاشق چه فرق است با معشوق خود لیلی زجر ها ز درد یار می‌کشید او همان معشوق مجنون دیوانه است او همان تنهایی یک میخانه است غم ز عشقش مست گردید بر سرو دوش خود لعنت گردید حال من بگویم ز لیلی تا بدانی... آن دل ، دل داده اش ویران گردید. به قلم=مینا محمدی #مینا_محمدی