کاغذی که به هیچکس نمی‌رسد برای تو می‌نویسم که نمی‌دانم همین...

کاغذی که به هیچکس نمی‌رسد برای تو می‌نویسم که نمی
کاغذی که به هیچکس نمی‌رسد!
برای تو می‌نویسم که نمی‌دانم همین حالا کجای کنار شعله ِ کدام آتش ،خودت را گرم می‌کنی…
من دلم تنگ است.
هزار بار چراغانی‌های حضور تو را مرور کرده‌ام اما نمی‌شود که نمی‌شود.
گاه دلم از تو یک خاطره معمولی میخواهد، که مثلا در یک خیابان راه برویم و یک بستنی بخریم و لیس بزنیم ، همین!
همینقدر ساده!
اما همین هم با تو معمولی نمی‌شود!
می شود بهترین راه رفتن، بهترین بستنی، بهترین مزه، بهترین شب!
دلم می خواهد از تو دلخور بشوم، می‌فهمم شاید خیال کنی چرا باید دلخوری را به نورِ حضورت ترجیح دهم!
که بعد تو بیایی و هی من مثلا حواسم را از تو پرت کنم و در وسط‌های این بازی‌ها بی‌هوا پشت گردنم را ببوسی و بگویی از من دلخور نباش و من بگویم من لنگِ بوسه بوده‌ام، والا!
راستی یک پیراهن مخمل قرمز دوختم، کبریتی!
مردی که سرخ می‌پوشد، قلبش کار میکند.
شبیه اسم یک فیلم شد، اما تو در آن نیستی!
و
این فیلم دیگر دراماتیک نخواهد بود! چون تمام تاثیر‌ها در تو خانه دارد.
.
عکس را سی‌آوش انداخته در مدرسه.
siavash.hoseinzade
injamasterclass

اینستاگرام Saber Abar | صابر اَبَر