رفیق عزیزم در عکس سمت راست ایستاده با پیراهنی سبز و گلهای ...
رفیق عزیزم
در عکس سمت راست ایستاده
با پیراهنی سبز و گلهای رنگارنگ
عجب خوشبختم من
صبحانه را با نغمه ثمینی خوردم، نه یکبار هزار بار، سفرها رفتیم با هم …
همان خانم عزیزی که سالها نقشهایی را که نوشته بود با تمام جان در آرزو و خیال بازی میکردم.
یکروز همان خانم نویسنده شد دوستِ من، نغمه خانم ثمینی.
یکروزِ دیگر گفت :
صابر برایت یک نقش نوشتم!
بعدتر من یکروز گفتم: میخواهم خواهش کنم برایم متنی بنویسید.
بعد، بعد و حالا…
در قرارهایمان
دو خردادی به جان هم میافتیم و تا ته داستان را پیش میرویم، خدا نکند یکی طرحی داشته باشد و گپی!
خلاصه دلم خواست در این صفحه این لحظه را «یادگار» کنم.
مگر آدم از این دنیا چه میخواهد؟
یک رفیق رنگدار که صبح را با تو قهوهاش را بخورد، بخندیم، حرف بزنیم و راهی شویم به هر سوی خودمان و دوباره در تاریخی منتظر دیدارش شویم.
دور از نشدنها …
اینستاگرام Saber Abar | صابر اَبَر
در عکس سمت راست ایستاده
با پیراهنی سبز و گلهای رنگارنگ
عجب خوشبختم من
صبحانه را با نغمه ثمینی خوردم، نه یکبار هزار بار، سفرها رفتیم با هم …
همان خانم عزیزی که سالها نقشهایی را که نوشته بود با تمام جان در آرزو و خیال بازی میکردم.
یکروز همان خانم نویسنده شد دوستِ من، نغمه خانم ثمینی.
یکروزِ دیگر گفت :
صابر برایت یک نقش نوشتم!
بعدتر من یکروز گفتم: میخواهم خواهش کنم برایم متنی بنویسید.
بعد، بعد و حالا…
در قرارهایمان
دو خردادی به جان هم میافتیم و تا ته داستان را پیش میرویم، خدا نکند یکی طرحی داشته باشد و گپی!
خلاصه دلم خواست در این صفحه این لحظه را «یادگار» کنم.
مگر آدم از این دنیا چه میخواهد؟
یک رفیق رنگدار که صبح را با تو قهوهاش را بخورد، بخندیم، حرف بزنیم و راهی شویم به هر سوی خودمان و دوباره در تاریخی منتظر دیدارش شویم.
دور از نشدنها …
اینستاگرام Saber Abar | صابر اَبَر