به آفتاب خیره شده رشتههای نور بی رمقی که از اندک مانده جان...
به آفتاب خیره شده. رشتههای نور بی رمقی که از اندک مانده جان آفتاب خود را به صورت خسته او میکوبند، آتش درونش را در آیینه صورت بازنموده اند.
از منظره نارنجی رنگ روبرو، از هم آغوشی کوه و خورشید چشم بر نمیدارد. اندوه غریبی را در دل مرور میکند و همزمان مجذوب عظمت و شکوه آسمان آتشین پیش چشمانش نفس عمیقی میکشد.
آفتابی را میبیند که پس از ساعتها جنگیدن با تاریکی، اکنون نقطه ای میگذارد بر سر خط. چهره در هم میکشد. آرام میگیرد. زخمهایش را التیام میدهد و برای شروعی دیگر تجدید قوا میکند.
او میداند آفتاب صبح فردا درخشان تر و روشن تر از اکنون بازمیتابد و این چرخه نبرد سرشت هستی اوست. خورشیدِ امروز میرود اما خورشیدِ صبحگاهِ فردا حتما درخشان تر است.
.
پ.ن: بله. من عاشق تصویر غروبم:))
#شب_نوشت
اینستاگرام Ziba Karamali
از منظره نارنجی رنگ روبرو، از هم آغوشی کوه و خورشید چشم بر نمیدارد. اندوه غریبی را در دل مرور میکند و همزمان مجذوب عظمت و شکوه آسمان آتشین پیش چشمانش نفس عمیقی میکشد.
آفتابی را میبیند که پس از ساعتها جنگیدن با تاریکی، اکنون نقطه ای میگذارد بر سر خط. چهره در هم میکشد. آرام میگیرد. زخمهایش را التیام میدهد و برای شروعی دیگر تجدید قوا میکند.
او میداند آفتاب صبح فردا درخشان تر و روشن تر از اکنون بازمیتابد و این چرخه نبرد سرشت هستی اوست. خورشیدِ امروز میرود اما خورشیدِ صبحگاهِ فردا حتما درخشان تر است.
.
پ.ن: بله. من عاشق تصویر غروبم:))
#شب_نوشت
اینستاگرام Ziba Karamali