نقد و بررسی فیلم خاطره پردازی (Reminiscence)
نقد و بررسی فیلم خاطره پردازی (Reminiscence)
خاطره پردازی (Reminiscence) توسط لیسا جوی ساخته شده. همسر جاناتان نولان که قبلاً در نوشتن فیلمنامه و تهیهکنندگی سریال «وست ورلد» نیز با او همکاری کرده بود. حالا خانم جوی هم تصمیم گرفته مانند همسر و برادر همسرش، تجربه کارگردانی یک اثر بلند سینمایی را در کارنامه ثبت کند و برای این منظور نیز سراغ قصهای شبهعلمی - تخیلی (تا این لحظه) رفته تا خیلی هم از فضای فیلمسازی در خانوادهشان دور نشود!
داستان فیلم در آیندهای رخ میدهد که یک دستگاه میتواند خاطرات بشر را در ذهن او دوباره زنده کند و به افراد اجازه دهد از به یادآوری دقیق گذشته لذت ببرند. نیک (هیو جکمن) فردی است که این اقدام را برای مشتریانش انجام میدهد و از این راه کسب درآمد میکند اما یکی از مشتریان او به نام مِی (ربکا فرگوسن) دل او را میرباید و...
کلیت اصلی فیلم «Reminiscence» بر پایه یک ایده بسیار ساده و کوتاه شکلگرفته و آن "مرور خاطرات شیرین گذشته" است. موضوعی که بشر همواره در خلوت خود به آن مراجعه کرده تا حداقل برای دقایق یا ساعاتی از به یادآوری آن لذت ببرد. حال این موضوع کوتاه بیآنکه تمهیدی برای بسط و گسترش آن در نظر گرفته شود، در قالب فیلم «Reminiscence» به سینما آمده و داستانی شبه نوآر باحال و هوایی جنایی را به مخاطب عرضه کرده که ناامیدکننده و حتی در لحظاتی بُهت برانگیز است!
نیک بهعنوان شخصیت اصلی داستان، گنگترین آدم فیلم است. فردی که قرار است مخاطب را به دنیای عجیب فیلم برده و به ما از لزوم عاشق شدن و مرگ در راه عشق بگوید. بااینحال، فیلم کاری به گذشته نیک ندارد و جز اینکه به مخاطب میگوید او قبلاً سرباز بوده، هیچ اطلاعات دیگری در اختیار تماشاگر قرار نمیدهد. مخاطب در طول فیلم نه متوجه میشود چرا این فرد به یکباره در نگاه اول عاشق شده و نه میداند که قبلاً در طول زندگیاش چه اتفاقاتی رخداده که کارش به این رسیده که در یک دخمه خاطرات را زنده کند. متأسفانه مطرحکردن شهر ویران شده و زیر آبرفته میامی هم در حد اشاره باقیمانده و فیلم علاقهای به استفاده از این ظرفیت در طول فیلم نداشته است.
این مشکل پایهای باعث میشود تا سفرهای مختلف نیک به اینسو و آنسوی شهر برای مخاطب اهمیتی پیدا نکند چراکه پیشازاین شخصیتی ساخته نشده که تماشاگر به او اهمیتی دهد. در کنار این مشکل، عاشقانهای هم که فیلم تاکید بسیاری بر روی آن دارد، بهدرستی شکل نمیگیرد و مخاطب ناگهان نیکِ سرد و بی اعصاب را عاشقی مییابد که حاضر است تمام زندگیاش را فدای میکند. متأسفانه سازندگان بهسادگی از کنار ساختن یک عاشقانه قابلباور در فیلم گذشتهاند تا دلوقلوه دادن نیک و مِی در دقایقی از فیلم حتی مضحک شده و اسباب خنده مخاطب را فراهم کند.
به این کمکاریها در ساختن شخصیت و عاشقانه، میبایست داستان بیسروته جنایی فیلم را هم اضافه کنیم که نه جزئیات قابل دفاعی دارد و نه علت و معلول آن بهدرستی شکل میگیرد. متأسفانه فیلم در شرایطی که هنوز نتوانسته عاشقانه بسازد، نیک را وارد یک سازوکار غیرقانونی کرده و انواع و اقسام بلاها را بر سر او میریزد تا بلکه بتواند عشق ناشناسش که تماشاگر هم شناختی از او ندارد را بیابد. مشکل زمانی دوچندان میشود که فیلم در صدد گرهگشایی از قصه خود بر میآید و ما به آنچه که درباره مِی نمیدانستیم آگاه میشویم. (ادامه این پاراگراف بخش از داستان را لو میدهد) جایی که مِی نغمه عاشقانهای سر میدهد و از عشق سوزناکش سخن میگوید و نیک را برای ابد در خاکستر عشق رها میکند؛ عاشقانهای که در آنهمه چیز یافت میشود جز عشق!
«خاطره پردازی» همانطور که اشاره شد بر اساس یک ایده تک خطی ساخته شده که تمام آن هم در چند دقیقه پایانی فیلم برای تماشاگران بیان میشود. در واقع، کلیت فیلم همان چند دقیقه پایانی و مانیفست عاشقانهاش است. عشقی که شاید روزی نباشد یا از دست برود اما همواره در ذهن بشر خواهد ماند. قدرت عشق حتی میتواند باعث شود شما از کار و زندگیتان بزنید و برای باقی عمر در گوشهای چمباتمه زده و فقط از لحظات خوش گذشته یاد کنید. (ادامه پاراگراف میتواند بخشی از قصه را لو دهد) رویکردی که فیلم به آن روی خوشنشان میدهد اما هرگز برای تماشاگر روشن نمیکند که چرا نیک باید تا این حد خود را فدای میکند!
منتقد: میثم کریمی
برای مطالعه ادامه این مقاله روی عکس کلیک کنید
مووی مگ
#نقد_فیلم_خارجی #سینما #نقد_فیلم