پدر من یک مردِ فنى بود به معناى واقعى برق مکانیک و تاسیساتِ...

پدر من یک مردِ فنى بود به معناى واقعى برق مکانیک
پدر من یک مردِ فنى بود
به معناى واقعى، برق، مکانیک و تاسیساتِ حرارتى خوانده بود و به ابزارفروشى میگفت جواهر فروشى!
یکى از بزرگانِ خانواده ى ما به خاطر مى آورد که پدرِ ما از پنج سالگى قبل از این که بلد باشد بند کفش هایش را ببندد، اسم همه ى ابزار کار را بلد بوده!
میگفته؛ اره ى عمودبُر ، چکشِ سَرگِرد...
آخرین هدیه ى من هم براى پدرم ابزار کار بود، یک مته ى برقى مدل ِبوشِ آلمان که در نهایت همانطور نو در جعبه اش باقى ماند و شد آینه ى دِقمان
مثل خیلى چیزهاى دیگر..

دلتنگى همین است دیگر!

وقتى دیدى ، دیدن یک آچار فرانسه تو را به بغض مى اندازد، دیگر فاتحه ات خوانده است، دیگر بغض کردن از به یادآوردن آخیش گفتن هاى بلندش از یک هواى خوب بهارى، گوش دادن به آهنگى که دوست داشت، بغض کردن به وقتِ پایین نرفتن غذایى از گلویت که باب میل او بود، دیدن یک فیلم از ژانرِ وسترن که بارها تعریف کرده بود آن را در جوانى روى پرده ى سینما دیده و حتى بغض کردن از دیدنِ برنامه ى یک آقاى ِ تحلیلگرِ سیاسى در یک شبکه ى فارسى زبان که پیگیر برنامه اشان بود! در مقابل آن چیزى نیست.
خاطرم هست آن اوایل از یکى از دوستانم که پدر و مادرش را خیلى زود از دست داده بود پرسیدم؛ کِى عادى میشه؟
سر ضرب جواب داد؛ شرمنده اتم ، هیچ وقت!
راست میگفت...
پ.ن : پنجم مرداد هشتمین سالگرد پر کشیدن پدرم.

اینستاگرام shaghayegh dehghan/شقایق دهقان