به سمت مدرسه در راهم مدتی‌ست به دلیل همان کرونا حالا با مدل...

به سمت مدرسه در راهم مدتی‌ست به دلیل همان کرونا ح
به سمت مدرسه در راهم
مدتی‌ست به دلیل همان «کرونا» حالا با مدل‌های دیگرش! اینبار انگلیسی، همه را به هم ریخته!
قرارها ، کارها، برنامه‌ها...
میرسم سر خیابان سی‌تیر از نوفل لوشاتو، دوباره ایستاده، مردی غمگین که بارها همانجا دیدمش.
اینبار موهایش را تراشیده، لباسش کمی تمیزتر است، چهار زانو نشسته و از همه مهمتر خودش را نمی‌زند!
مدتی طولانی نبود! شاید حدود دو ماه یا بیشتر.
قبلن که می‌دیدمش با یک ریتم تکرار شونده جملاتی را پُشتِ هم تکرار میکرد و گاهی بی صدا همان جملات را لب می‌زد.
پشت هم و تند و بی قطع.
بعد شروع میکرد با کف دستانش بر صورت و سرش کوبیدن.محکم!
محکم، آنقدر که من چشم بر میداشتم.
یکبار جرات کردم رفتم جلوتر صورت برگرداند و چشم‌هایش را صاف انداخت در چشمهایم.
پر بود از خون.
انگار به هر ضربه ای که بر سرش کوبیده بود هزار رگ پاره شده باشد.
گفتم: آقا نزن. ترو خدا نزن...
سهیلا هم برایم همین را تعریف کرده بود!
او هم قسمش داده بود و او نم‌شنید و ادامه میداد.
نگاه کرد .
موهای سرش و ریشش را کنده بود. تکه‌های خالی طاس شده پر بود.
آن‌روز از کنارش گذشتم و آمدم سمتِ مدرسه.
نمی‌دانم چرا ولی ته قلبم احساس کردم، یکی از بزرگترین غم‌های دنیا را در قلبش دارد.
.
امروز آرامتر بود.
رفتم سمتش، گفتم دلم برایت تنگ شده بود آقا.
نگاهم کرد، چشمهایش کمی رنگ باز کرده بود.
پشت هم و بدون مکث چندین بار کلمه‌ای را گفت...
نمی‌فهمیدم چه می‌گوید!
-غذا خوردی؟
نگاهم کرد.
_غذا می‌خوری؟
نگاهم کرد...
-آقا!
در راه مدرسه به این فکر می‌کردم که چقدر حالش بهتر است.
نمی دانم چه شده و کجا بوده تمام این مدت را!
اما احساس کردم حالش بهتر است و بود.
و
من فکر میکنم «نجات» زنده است.
رهایی ، خلاصی ، رستگاری
دقیقن همان زمان که فکرش را هم نمی‌کنی!
فقط باید بخوانی
«نجات»
این یعنی باید «زندگی» کرد.

اینستاگرام Saber Abar | صابر اَبَر