در ستایشِ وقار ماه‌ها پیش عکسی دیدم از سرکار خانم وقاری و ...

در ستایشِ وقار  ماه‌ها پیش عکسی دیدم از سرکار خان
در ستایشِ وقار
.
ماه‌ها پیش عکسی دیدم از سرکار خانم وقاری و نامشان همیشه به یاد، محسن قاضی مرادی، خانم وقاری کنارشان نشسته بودند و با دستمالی چشمِ ایشان را پاک می‌کردند.
ناگهان با دیدن آن عکس چیزی در قلبم لرزید و «عاشقی»را دیدم.
عشق و عاشقی کار ساده‌ای‌نیست!
همانقدر که بوسیدن دارد و آغوش و زیبایی،
غم دارد و ترک و جدایی...
مهوش خانم را در این سال‌ها ندیده‌بودم ، جناب قاضی مرادی را هم!
اما در چند سالِ اخیر مدام عکس‌های مهوش خانم و محسن‌خان را دیده بودم...
دست بر دست
دست بر شانه
و سراسر عاشق...
جایی شاملو به آیدا در تکه‌ای از یک مستند ( بعد از اینکه موهای احمد را شانه می کند و به سینه‌اش ادکلن می‌پاشد )می‌گوید: بیا ورِ دلم عزیزم
و مهوش خانم هم مدام همانجا بود
ورِ دل محسن خان بود.

در همین چند سال اخیر که مراقبت های خانم وقاری را می‌دیدم سخت به زندگی و عاشقی و وفاداری و احساسی که داشتند آشنا شدم و یادم آمد داستانی را در بابِ فرزندهای از دست رفته ایشان و جناب قاضی مرادی...
اما امشب دلم سخت برای مهوش خانم لرزید...
خانمِ با وقار و مهربانی که لرزش‌های همسرش را پناه بود و امشب را بی او صبح خواهد کرد.
دلم خواست برای ایشان از خداوند صبر بخواهم بعد دیدم خداوند صبوری را به ایشان تمام کرده...
چه نامی خانمِ عزیز...
چه نامی...
وقار بر شما برازنده.
وقار به معنای
سنگینی وبزرگواری و روان بودن است
و
شما چه خوش در هر معنای خویش پر ریشه بر تنِ ایشان سبز بودید.
کرامتِ انسانی و ارزش انسانی شما تمام.

دلم خواست در این شلوغی و روزهای سیاه و فراموشکار ، برایتان نامه‌ای بنویسم و بگویم
ندیده و از دور دستتان را می‌بوسم .
دستِ عاشق بوسیدن دارد.
.
به تاریخِ
فروردین یکهزار و چهارصد

اینستاگرام Saber Abar | صابر اَبَر