عادل فردوسی پور: نیکنام ِ عاشق / نماد استعدادهای فروخورده

عادل فردوسی پور: نیکنام ِ عاشق / نماد استعدادهای فروخورده در آغاز نیمه دوم بازی ایران و استرالیا مثل همیشه ارتباط صوتی با گزارشگر مشهور صدا و سیما جواد خیابانی قطع شد. به ناچار گزارشگری گمنام با صدایی پر استرس از داخل استودیوی جام جم پس از عذرخواهی به گزارش ادامه بازی پرداخت. صدایش دور از آن هیجان جهنمی کریکتْ استادیوم ِ ملبورن هنوز خیلی با فردوسی‌پور امروز فاصله داشت ولی دستکم این شانس را یافت که در آن مسابقه تاریخی ردی از خود به جای گذارد. آن مسابقه هم مثل همه مسابقات فوتبال به پایان رسید ولی در کنار آثاری که بر فوتبال و جامعه ایرانی بجای نهاد، دستاورد دیگری هم داشت و آن رونمایی از چهره ای ورزشی-رسانه ای بود که تا سالها دل بسیاری از ایرانیان فوتبال دوست و حتی بیگانه با فوتبال را تسخیر کرد. جوانی با ریشه های شهرستانی، دانش آموخته شریف و بالیده در کوچه های منطقه شهرآرای تهران که در آن سالها محله ای خواب آلود با ساکنینی فرهنگ دوست بود. عادل فردوسی پور نه مانند فوتبالیست ها و سلبریتی های خوش بر و رویی چون شوچنکو و رضا گلزار، چهره و استایل منحصر به فردی داشت و نه حتی به مانند گزارشگران بزرگی چون مارتین تیلور انگلیسی از صدای خوبی بهره می برد. تنها کمی خوش لباس تر از کارلوس دونگای برزیلی بود و فقط اندکی خوش قیافه تر از فرانک ریکارد هلندی. در گزارش هایش جا به جا روی کلمات سُر می خورد و شور و هیجانش باعث می شد نتواند کلمات را شمرده و به قاعده ادا کند. منوچهر نوذری از سر شیطنت، پوست ِ بیش از حد سبزه اش را به سیه چردگی ادسون ارانتِس دوناسیمنتو (پله) تشبیه کرد و صدای کشدارش همیشه سوژه شوخی و مایه خنده کمدین های تقلید صدا بود. اما گزارشگر درخشان شبهای مهیج فوتبالی ِ دو دهه اخیر فقط این نبود. که اگر بود تاکنون نامی و نشانی از وی نمانده بود و اگر مانده بود از قواره های رایج فراتر نمی رفت. او ویژگی های دیگری هم داشت. ویژگی هایی که ابتدا وی را به جامع ترین گزارشگر تاریخ فوتبال ایران و سپس به یک نماد ملی تبدیل کرد. نمادی از جنس تلاش و استعداد با ته مزه شیرین انسانیت و تلخ ِ حقیقت خوره فوتبال بود و در فضای محدود مطبوعاتی دهه ١٣٧٠ دست به کار ِ ترجمه و نگارش مقالاتی از مجله فرانس فوتبال در مکتب ورزشی نویسی اردشیر لارودی فقید. شیفته تیم لیورپول با ستارگانی چون کنی داگلیش، کوین کیگان، گراهام سونس، یان راش، جان بارنز و فرهنگ معترض خیابانی دهه ١٩٦٠ اروپا با درخشش بیتل ها که بعدها پاپ بندیکت شانزدهم باید افتخار می کرد که قطعاتی از پیانو نوازی های خود را در استودیوی انها ضبط می کند. عادل فردوسی پور مصداق راستین این جمله بیل شِنکلی مربی افسانه ای لیورپولی ها بود: فوتبال مرگ و زندگی نیست، چیزی فراتر از آن است. هوش ذاتی و دانش اکتسابی اش به همراه ویژگی های شخصیتی ِ منحصر به فرد، از او گزارشگری ساخته بود که از ١٣٦٤ انتظارش را می کشیدیم. برای ما دهه پنجاهی ها که جام جهانی ١٩٨٢ اسپانیا را با تصاویری محو از اشک های غمبار کاپتان سوگراتس برزیلی تا شادی دیوانه وار مارکو تاردلی ایتالیایی به خاطر داشتیم، معنای گزارش فوتبال با مجید وارث و بعدها جهانگیر کوثری تمام شده بود. در این مدت ما بودیم و گزارش هایی رقیق و تحلیلهایی نادقیق متعلق به عهد عتیق حالا از نیمه دوم بازی ایران و استرالیا کسی آمده بود که "مثل هیچکس نبود." در گزارش هایش هرگز مخاطب را تنها نمی گذاشت. همراه با او در زلال ِ فوتبال جاری می شد و صحنه ای را از دست نمی داد. با اینکه پیش بینی های درخشانش در مورد تعویض ها یا روند بازی، بارها به طرز شگفت انگیزی تعبیر گردیده بود، برخلاف سایر گزارشگران هرگز تفاخری و یا حتی اشاره ای بدان نمی کرد. اصراری هم به نمایشگری و اثبات خود نداشت. بیشتر درون پرداز بود تا ظاهرساز. به درستی باور داشت قبل از اینکه کارشناس فوتبال باشد گزارشگر فوتبال است. درست بر عکس بسیاری که نه مربی بلکه کارشناس و یا حتی هوادار فوتبالند ولی باور ندارند. ریتم گزارش هایش بجا و مناسب بود. لحظه ای نبود که دوربین بر چهره ای در استادیوم زوم کرده باشد و او درباره اش سکوت پیشه کند. اطلاعات فنی و حاشیه اش نقص نداشت. در قضاوت پیرامون بی دقتی داوران یا بی اخلاقی بازیکنان ملاحظه نداشت ولی کمتر اشتباه می کرد. در مسائل اساسی تری نظیر دفاع از "عملکرد کیروش در فوتبال ایران" و یا حمله به "خبط مدیران وقت در واگذاری پاس تهران به همدان که مکتب فوتبال پاس را دستکم تاکنون از دیده ها محو نموده" گذر زمان ثابت کرد اشتباه نکرده است. خاطرم هست فدراسیون صفائی فراهانی تجربه موفق برگزاری مسابقات تکْ حذفی در فوتبال انگلیس را اولْ بار از دهان وی شنید و سپس عملی کرد وگرنه هنوز هم در برگزاری مسابقات جام حذفی کشور تعداد مجهول ها از تعداد معادلات بیشتر بود. عادل فردوسی پور تیزهوشی مانوک خدابخشیان، تصویرسازی عطاء بهمنش و بی پروایی حبیب روشن زاده را انجا که در توصیف تعویض حشمت مهاجرانی در جام جهانی ١٩٧٨ گفت: "صفر رو با صفر عوض می کنه"، یکجا به ارث برده بود و با افزودن چاشنی هایی دست ساز، گزارش هایی ناب با طعمی جادویی به مخاطبان تشنه فوتبال عرضه می کرد. اما اصل قصه جای دیگری بود. اصل قصه این بود که: او خودش بود. خود ِ خودش. با برنامه ٩٠ تمامی رکوردهای مکتوب و چارچوب های معمول تاریخ تلویزیون را در هم شکست. نظرسنجی های صدا وسیما نشان می داد دوشنبه شبها گاه تا بیش از سی میلیون نفر مخاطب را ذوب و مجذوب می کند و حلال ِ خواب را بر چشمان شان حرام می سازد !! با وجود محبوبیت فوق العاده هرگز به رفتارهای سطحی و بی مایه آلوده نشد. سلبریتی گریز بود. از استخدام بادیگارد نفرت داشت. این اواخر به عنوان یک چهره ورزشی به پیشنهادهای چندباره برای کاندیداتوری انتخابات شورای شهر و مجلس روی خوش نشان نداد و تمایز خود با برخی همکارانش را به رخ کشید. تقاضا برای مدیریت شبکه تلویزیونی ورزش را نیز بلافاصله رد کرد. با وجود تعدد پیشنهادهای مالی وسوسه انگیز در جمع های غیر حرفه ای هرگز حاضر نشد و بی آنکه در مقابل دوربین های تلویزیونی مدام بغض کند و جملات قصار نثار نماید به مردم خالصانه عشق می ورزید. مقابل احدی اهل کرنش نبود. از دروغ گریزان بود. صداقت و صراحت ذاتی اش در مصاحبه ها و اشتیاقش به شفاف سازی دل بسیاری از اصحاب قدرت و نفوذ در قلمروی فوتبال را رنجه می کرد و دست های پشت پرده را علیه او فعال می نمود. این اواخر آمیزه ای از حس مردم دوستی، حقیقت طلبی و کرنش ناپذیری کار را به جایی کشانده بود که در منازعه ای آشکار حتی حاضر نبود آگهی های پر منفعت #* را در برنامه های پر مخاطب خود تبلیغ نماید و یا در مقابل سانسور یا تاخیر فوتبال های زنده توجیهات مضحک ارایه کند و یا دست کم دم فرو بندد و سکوت پیشه سازد. حذف او از تلویزیون در سکوت و ابهام صورت گرفت. در فضایی غمبار و پر غبار. شاید به این دلیل که قضاوت ها به قطعیت نرسد و مسؤلیت متوجه فردی خاص نباشد. مخاطبین پرشمارش هرگز توجیه نشدند. احساس آنها پس از او بیش از دلتنگی، خشم، اندوه یا هر حس دیگری اکنده از "بُهت" بود. این طور که شنیده ام حالا کاریکاتورهایی از نود پخش می شود اما میثاق مخاطبین با برنامه نود، فروغ بازگشتی دوباره است. این نوشتار مدیحه ای برای یک یار تمام عیار نیست (که او هم چون همه خالی از عیب نبود) بلکه مرثیه ای برای "دو دُرّ ِ نادر ِ دوران ما" یعنی حقیقت و انسانیت است. کرنشی است به استعدادهای فرو خورده نسل فروخته و افروخته ای که هنوز نور و گرما می بخشد و خاکستر درو می کند. فریدون فرخ فرشته نبود ز مشک و ز عنبر سرشته نبود به داد و دهش یافت این نیکویی تو داد و دهش کن فریدون تویی (فردوسی طوسی) پانوشت: کرنش = تعظیم / افروخته = سوخته / داد و دهش = عدل و سخاوت آخرین قیمت های بازار ایران را اینجا کلیک کنید.   رکنا #یادداشت_شهروند