بهار ........ گفتی بهار می رسد اما بهار کو ؟ گفتی تمام می شود این انتظار کو ؟ کشتی شکسته ایم و فقط چشم انتظار دستی مگر دراز کند روزگار ... کو ؟ افتاده ایم ما وسط باتلاق غم دستی برای یاری و پای فرار کو ؟ در ایستگاه زندگی اما چه فایده ده ها قطار هست ؛ ولی همقطار کو ؟ در سنگر مقاومتت سال های سال جنگیده ایم اینهمه و افتخار کو ؟ آنقدر حرف دارم از این روزها رفیق صد جفت گوش هست ؛ ولی رازدار کو ؟ « ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم ... » از ما گذشت ! فرصت قول و قرار کو ؟ در حسرت نوشتن یک شعر تازه ام ذوقی اگرچه هست ؛ ولی دل به کار کو ؟