جلال را از وقتی عاشق شد فقط دو بار دیدم. آنقدر عشق و عاشقی ...

جلال را از وقتی عاشق شد فقط دو بار دیدم آنقدر عشق
جلال را از وقتی عاشق شد فقط دو بار دیدم. آنقدر عشق و عاشقی اش شدید بود که خیلی نمی شد دیدش چون فقط می خواست از " فرشته" حرف بزند . اما عید بی جلال عید نبود برای همین رفتم سراغش که اگر تعطیلات درگیر بود ، لااقل قبل عید دیداری تازه شده باشد. جلال دستم را گرفت وفشار داد . گفتم " چطوری ؟" دستم را محکمتر فشار داد و گفت " خوبم ، خیلی خوبم ، عالی ام" گفتم " دستم شکست ، چرا اینقدر سفت فشار می دی" گفت " دارم می میرم" پرسیدم " چرا؟" گفت " تموم شد ، فرشته رفت . ولم کرد" دستم واقعا داشت می شکست . گفتم " جلال جون هر کی دوست داری دستم را ول کن " جلال گفت " دستت را فشار ندم ، اشک هام می ریزه ، نمی خوام جلوی تو گریه کنم" در حالیکه دستم داشت له می شد . گفتم " چرا ول ات کرد؟ " جلال گفت "گفت تو اونی که می خواستم نیستی ، آدم خوبی هستی ولی اونی که من می خوام نیستی" پرسیدم "‌تو چی گفتی؟ " گفت " هیچی ، رفتم تو حموم زیر دوش گریه کردم بعد اومدم بهش گفتم ، فرشته تو برای من فرشته بودی ولی به زور که نمی شه بمونی ، برو. فقط بدون همیشه دوستت دارم" پرسیدم " رفت؟"  گفت "همون موقع  . رفت که رفت که رفت " پرسیدم " تو چی کار کردی؟" گفت " رفتم تو حموم دو ساعت گریه کردم، وقتی فکر کردم آروم شدم اومدم بیرون . ولی آروم نشده بودم ، بیرون هم باز گریه کردم. همه اش دارم گریه می کنم" به جلال گفتم " می خوای من برم باهاش حرف بزنم؟ " جلال گفت" نه، زور که نیست ، وقتی می خواد بره باید بره " بعد یکهو به هق هق افتاد و  دستم  را محکم تر فشار داد ، همانموقع صدای تق کوچکی آمد و دنیا پیش چشمم سیاه شد . انگشت وسطی دست راستم شکسته بود و تا آخر عید باید دستم  توی گچ باشد.

اینستاگرام soroush sehat