مختصری از زندگینامه فروغ فرخزاد را میتوانید اینجا بخوانید....
مختصری از زندگینامه فروغ فرخزاد را میتوانید اینجا بخوانید. او متولد سال ۱۳۱۳ است که در طی عمر کوتاهش به فیلمسازی, مستندسازی و شاعر مشغول بود.
کلیه اشعار و شعرهای عاشقانه فروغ فرخزاد در کتابهای او به نامهای اسیر، دیوار و عصیان گردآوری شده است.
وی سرانجام در سانحه رانندگی جان خود را از دست داد.
شعر زیر نمونهای کوچک از زیباترین اشعار عاشقانه او است که بر ذهن و قلب خواننده نقش خواهد بست.
از من رمیدهای و من ساده دل هنوز
بیمهری و جفای تو باور نمیکنم
دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از این
دیگر هوای دلبر دیگر نمیکنم
رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید
دیگر چگونه عشق ترا آرزو کنم
دیگر چگونه مستی یک بوسه ترا
در این سکوت تلخ و سیه جستجو کنم
یاد آر آن زن آن زن دیوانه را که خفت
یک شب به روی سینه تو مست عشق و ناز
لرزید بر لبان عطش کردهاش هوس
خندید در نگاه گریزندهاش نیاز
لبهای تشنهاش به لبت داغ بوسه زد
افسانههای شوق ترا گفت با نگاه
پیچید همچو شاخه پیچک به پیکرت
آن بازوان سوخته در باغ زرد ماه
هر قصهای که ز عشق خواندی به گوش او
در دل سپرد و هیچ ز خاطر نبرده است
دردا دگر چه مانده از آن شب شب شگفت
آن شاخه خشک گشته و آن باغ مرده است
با آنکه رفتهای و مرا بردهای ز یاد
میخواهمت هنوز و به جان دوست دارمت
ای مرد ای فریب مجسم بیا که باز
بر سینه پر آتش خود میفشارمت
فروغ فرخزاد
#فروغ_فرخزاد
کلیه اشعار و شعرهای عاشقانه فروغ فرخزاد در کتابهای او به نامهای اسیر، دیوار و عصیان گردآوری شده است.
وی سرانجام در سانحه رانندگی جان خود را از دست داد.
شعر زیر نمونهای کوچک از زیباترین اشعار عاشقانه او است که بر ذهن و قلب خواننده نقش خواهد بست.
از من رمیدهای و من ساده دل هنوز
بیمهری و جفای تو باور نمیکنم
دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از این
دیگر هوای دلبر دیگر نمیکنم
رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید
دیگر چگونه عشق ترا آرزو کنم
دیگر چگونه مستی یک بوسه ترا
در این سکوت تلخ و سیه جستجو کنم
یاد آر آن زن آن زن دیوانه را که خفت
یک شب به روی سینه تو مست عشق و ناز
لرزید بر لبان عطش کردهاش هوس
خندید در نگاه گریزندهاش نیاز
لبهای تشنهاش به لبت داغ بوسه زد
افسانههای شوق ترا گفت با نگاه
پیچید همچو شاخه پیچک به پیکرت
آن بازوان سوخته در باغ زرد ماه
هر قصهای که ز عشق خواندی به گوش او
در دل سپرد و هیچ ز خاطر نبرده است
دردا دگر چه مانده از آن شب شب شگفت
آن شاخه خشک گشته و آن باغ مرده است
با آنکه رفتهای و مرا بردهای ز یاد
میخواهمت هنوز و به جان دوست دارمت
ای مرد ای فریب مجسم بیا که باز
بر سینه پر آتش خود میفشارمت
فروغ فرخزاد
#فروغ_فرخزاد