بیست سالم بود سرِ تمرینِ یه نمایش توو تالارِ محراب بودم چله...

بیست سالم بود سرِ تمرینِ یه نمایش توو تالارِ محرا
بیست سالم بود. سرِ تمرینِ یه نمایش توو تالارِ محراب بودم. چله ی داغِ تابستون ! قلب الاسد!اونوقتا یه پیکانِ آبی آسمونی داشتیم که خب کولر نداشت. دو ساعت زودتر اومده بودی دنبالم. با زبونِ روزه! وقتی نشستم توو ماشین نه رنگِ پریده تو دیدم نه لبای خشکتو و نه زبونت که عینِ نَمَد شده بود از بی آبی و گرما!این خاصیتِ اون سن و ساله که یه چیزایی رو اصلاً نمی بینیم ! اما خوشحالم که اونقدر عمر کردم که بتونم بعدها بهت بگم :دیدَمِت پدر! سختیا ،بیکاریا ،بیگاریا و بیداریاتو دیدم آقا داوودِ بهرام!میدونی چقددددر عزیزی و
هر بار میبینمت یا باهات حرف میزنم میگم که عاشقتم.
روزِ پدر بهانه س که به بقیه یادآوری کنم ؛ ببینین رفقا!
اون مردی رو که آروم و بی ادا و ادعا عاشقه ،ببینینش!
نه شما از گفتنِ دوستت دارم سیر میشین ، نه اون از شنیدنش!
#روزپدرمبارک #عشق #پانته_آ_بهرام

اینستاگرام Pantea Bahram پانته آ بهرام