دانش اقباشاوی کارگردان سینما و تلویزیون و رییس هیات مدیره ا...

دانش اقباشاوی کارگردان سینما و تلویزیون و رییس هی
دانش اقباشاوی کارگردان سینما و تلویزیون و رییس هیات مدیره انجمن صنفی برنامه‌ریزان و دستیاران کارگردان سینما در یادداشتی از وضع نامناسب هنرمندان و بی‌تفاوتی صندوق اعتباری هنر انتقاد کرد.

🔹متن یادداشت به شرح زیر است:
«هجده‌ماه هست که رییس هیات مدیره انجمن صنفی برنامه‌ریزان و دستیاران کارگردان سینما هستم. توی این مدت خیلی از خودم کار کشیدم، پس از چهارده سال کار صنفی مسالمت آمیز، اینبار بخاطر شرایط سخت اقتصادی بچه‌ها مجبور شدم تا با خیلی‌ها دچار کشمکش بشم. علاوه بر مسائل غیر مادی خانه سینما مسائل حیاتی بسیاری را هم پشت سر گذاشتم مثلا، ده‌ها بار مکتوب و شفاهی پیگیر بازپرداخت ما به تفاوت حق بیمه‌ی بچه‌ها از صندوق اعتباری هنر و بیمه تکمیلی بودم، بعضی وقت‌ها موفق شدیم و بیشتر اوقات با دفع الوقت طرف مقابل سرافکنده‌ی حق قانونی بچه‌ها.

🔹آخرین بار، یکشنبه همین هفته بود. پس از یازده ماه پیگیری مستمر پرونده‌ی یکی از عزیزان‌مان که گریبانگیر سرطان است و قول‌های فراوان؛ دوباره یکشنبه دست از پا درازتر با دو ماسک روی هم زده؛ کل مسیر خانه سینما تا خانه‌ی خودم را پیاده بازگشتم و هر از گاهی ماسک‌ها را پایین می‌دادم و سیگار می‌کشیدم و مجددا راه می‌افتادم.

🔹در خانه فقط فرصت کردم تا دست و بالم را ضد عفونی کنم و قرص‌هایم را بخورم و بیهوش شوم.

🔹در عالم خواب، خود را در ضیافت ازدواج باشکوه دوستی از دوران نوجوانی‌ام دیدم. در خواب بسیار موقر و خوشتیپ و مورد احترام همه بودم اما یک نکته‌ی مهم، بسیار از درون آزارم می‌داد و آن این بود که دست خالی به عروسی آمده بودم. بدون هیچ هدیه‌ای و نیز جیب‌هایم هم خالی خالی بود. داماد که مرا خیلی احترام می‌کرد بر سر میزی نشاند و گفت: چرا از خودت پذیرایی نمی‌کنی؟

🔹گفتم : خیالت راحت اشتها ندارم. اما اینگونه نبود در عالم خواب گرسنه بودم ولی معذب بودم که با دستان خالی چگونه جلوی این همه رفیق و آشنا بنشینم و غذا و توت فرنگی بخورم؟

🔹آخر این دوستان در حد یک هدیه به داماد از من با این هم دک و پوز انتظار دارند!!!

🔹چیزی نگذشت که یکی گفت: دانش بیا رفیقت هم رسید. سر برگرداندم و از دور محمد عفراوی را دیدم. (همان دوست دوران بچگی که همیشه شامه‌ی اقتصادی خوبی داشت)

پیش خودم گفتم: خوب است، من با محمد ابدا رودربایستی ندارم و از او پول می‌گیرم و خلاصه هدیه را جور می‌کنیم.

محمد که به همراه داماد سر میز من رسید، دیدم که دست گل رزی اما با تعداد کمی گل پلاسیده با خود آورده. لباس‌هایش برایش گشاد است و خودش هم بسیار نحیف و لاغر و لاجون شده.

ادامه در کامنت اول

اینستاگرام صبا