عفّت حضرت یوسف ع روزی زلیخا با یوسف خلوت ڪرد و از فرصت بـہ...

عفّت حضرت یوسف ع  روزی زلیخا با یوسف خلوت ڪرد و ا
عفّت حضرت یوسف (ع)
.
روزی زلیخا با یوسف خلوت ڪرد و از فرصت بـہ دست آمدہ استفادہ نمود. روبـہ یوسف ڪرد و گفت: سرت را بلند ڪن و بـہ من نگاهی ڪن.

یوسف گفت: می ترسم هیولای ڪور و نابینایی بر دیدگانم سایـہ افڪند.
.
- زلیخا : بـہ به! چـہ چشم های شهلا و زیبایی داری!
.
- یوسف : همین دیدگان من در خانـہ ی قبر، نخستین عضوی هستند ڪـہ متلاشی شدہ و روی صورتم می ریزند.
.
- زلیخا : چـہ قدر بوی خوشی داری!
.
- یوسف : اگر سـہ روز بعد از مرگ من بوی مرا استشمام نمایی، از من فرار می ڪنی.
.
- زلیخا: چرا نزدیڪ من نمی آیی؟
.
- یوسف : چون می خواهم بـہ قرب خداوند نایل شوم.
.
- زلیخا : گام بر روی فرش های پر بها و حریر من بگذار و خواستـہ مرا برآور.
.
- یوسف : می ترسم بهرہ ام در بهشت از من گرفتـہ شود.
.
وقتی ڪـہ #زلیخا استقامت و پاڪ دامنی #یوسف را دید و یقین ڪرد ڪـہ تسلیم هوس های او نمی شود، از راـہ تهدید وارد شد و بـہ یوسف گفت : حالا ڪـہ چنین است تو را بـہ شڪنجـہ گران زندان می سپارم...
.
یوسف با ڪمال نیرو گفت: باڪی نیست، خدا یاور من است. .
.
برگرفتـہ از : با معارف اسلامی آشنا شویم، شمارہ ی 40

اینستاگرام نهج البلاغه و کلام على (ع)