مرد ایستاد جلوی برده فروش خضوع خاصی برده فروش را فرا گرفت ن...

مرد ایستاد جلوی برده فروش خضوع خاصی برده فروش را
مرد ایستاد جلوی برده فروش، خضوع خاصی برده فروش را فرا گرفت، نیمچه تعظیمی کرد. زن بی‌هوا چشم از خیرگی به افق برداشت و گل پلاسیده اش را به سمت مرد گرفت. مرد به آرامی گل را گرفت، بویید و بعد سکه ای به برده فروش داد. به آن زن اشاره کرد و گفت: تو در راه خدا آزادی.
.
.
.
برده فروش با دستپاچگی گفت:
این کنیز عجم فقط یک شاخه گل پژمرده به شما هدیه داد، آن وقت شما آزادش می کنید؟
مرد گفت: این گونه خدای تعالی ما را ادب کرده که فرموده "وقتی تحیه‌ای به شما دادند، تحیتی بهتر دهید" و بهتر از آن گل، آزادی اوست.
.
.
.
- کتاب عشق در برابر عشق
#آقای_کریم
#امام_حسنی_ام

اینستاگرام نهج الفصاحه، احادیث پیامبر(ص)