چیزى از طلوع خورشید نگذشته بود و هنوز خورشید سوزان جزیره ‏...

 چیزى از طلوع خورشید نگذشته بود و هنوز خورشید سوز
..
چیزى از طلوع #خورشید نگذشته بود
و هنوز خورشید سوزان جزیره ‏العرب، گرماى خویش را بر خنکاى بامدادان مسلط نکرده بود؛

ولى همه اهل #مدینه در بیرون شهر، نگران و امیدوار، انتظار واقعه‏‌اى تازه را مى‌کشیدند.
آن سوتر، #مسیحیان_نجران نیز حاضر بودند؛ ولى نگرانى و دلهره در چهره‏هاشان موج مى‌زد، از دیروز که پس از ساعت‏ها بحثِ بزرگانشان با #رسول_خدا صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله و قانع نشدن آنها، ناچار به پیشنهاد #مباهله حضرت تن دادند،
تا امروز، خواب برچشمانشان #حرام شده بود... ناگهان مردى فریاد زد رسول‏ خدا، رسول خدا صلى‏ الله ‏علیه‏ و‏آله مى‏ آیند...
همه گردن کشیدند تا ببینند آن حضرت با چه هیئتى و به همراه چه کسانى به مباهله آمده.
.
.
خبر به بزرگ مسیحیان، «ابوحارثه»، رسید؛
او نیز عصا زنان خود را به جلوى جمعیت رساند و حیرت‏زده رسول خدا صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله را دید؛ در حالى که دست کودکى را در دست دارد و کودکى خردسال نیز در آغوش اوست؛
.
آرام و باوقار، همراه جوانى نورانى در کنار و زنى باوقار در پشت سر، پیش مى ‏آید...
با شگفتى پرسید: اینان کیستند؟
کسى پاسخ داد: آن جوان، پسر عم و داماد اوست و آن زن نیز فاطمه دختر او و عزیزترین مردم در نزد او؛ و آن دو کودک نیز فرزندان آنها هستند...
.
.
ابوحارثه بى ‏درنگ گفت: «چهره ‏هایى را مى ‏بینم که اگر از خدا بخواهند کوه‏ها را از جاى برکَنَد چنین خواهد کرد ؛
بترسید و با آنها مباهله نکنید که هلاک خواهید شد و حتى یک نصرانى در زمین باقى نخواهد ماند...».

اینستاگرام نهج الفصاحه، احادیث پیامبر(ص)