عمر به ابوبکر گفت:چرا سراغ علی ع نمفرستی که بیاید و بیعت کن...

عمر به ابوبکر گفت:چرا سراغ علی ع نمفرستی که بیاید
عمر به ابوبکر گفت:چرا سراغ علی ع نمفرستی که بیاید و بیعت کند، زیرا جز او و این چهار نفر کسی باقی نمانده که با تو بیعت کند. از میان ابوبکر و عمر، ابوبکر نرم تر و ساز شکارتر و باهوش تر بود و عمر تندخو تر غلیظ تر و خشن تر.
ابوبکر به عمر گفت:چه کسی را به نزد او بفرستم؟
عمر گفت:قُنفُذ را بفرستکه او مردی تندخو تر و خشن و جفاکار بود، و از آزادشدگان یکی از افراد قبیله عدی بن کعب است.
ابوبکر قنفذ را با چند نفر که برای یاری وی همراه او کرده بود به نزد علی ع فرستاد، آنها رفتند و از علی ع اجازه ورود خواستند ولی آن حضرت اذن نداد، قنفذ با یارانش برگشت و به ابوبکر گفت علی ع به ما اجازه ورود نداد.
عمر گفت بازهم بروید، اگر اذن ورود داد که هیچ و گرنه.بدون اذن وارد شوید.
آنها هم.رفتند و اذن ورود خواستند حضرت فاطمه س در جواب آنها فرمود اجازه نمیدهم بدون اذن وارد خانه من شوید.
قنفذ آنجا ماند ولی یارانش بازگشتند و گفتند فاطمه چنین و چنان گفت و اجازه نداد وارد شویم.
عمر عصبانی شد و گفت:ما با زن ها چکار داریم؟
سپس به مردمی که.در اطرافش.بود دستور داد هیزم جمع کنند، خودش.نیز همراه آنان هیزم جمع کرد و آن را در اطراف خانه علی ع قرار دادند. آنگاه عمر به گونه ای که علی ع و فاطمه س بشنوند ندا کرد:به خدا سوگند باید از خانه خارج شده و با خلیفه رسول خدا ص بیعت کنی و گرنه تو را به آتش میکشیم.
فاطمه فرمود:ای عمر مارا با تو چه کار؟
عمر گفت:در را باز کن وگرنه خانه تان را به آتش میکشیم...
ادامه در پست فردا شب ان شا الله

#در پست بعدی از شهادت حضرت محسن مینویسم.
#لطفا لعن نکنید چون عمر کشون نیست! میخوایم اطلاعات تاریخیمونو بیشتر کنیم.
منبع:الفبای شیعه و سری از اسرار آل محمد ص صفحه 78

اینستاگرام نهج البلاغه و کلام على (ع)