دو سه هفته بود که خبری از جلال نداشتم تا به حال این همه طول...

دو سه هفته بود که خبری از جلال نداشتم تا به حال ا
دو سه هفته بود که خبری از جلال نداشتم. تا به حال این همه طولانی از جلال بی خبر نمانده بودم. چند بار زنگ زدم ، جواب نداد. رفتم در خانه شان. در را باز کرد. وقتی دیدمش انگار خدا دنیا را به من داده باشد. گفتم "مرتیکه معلوم هست کجایی ؟خوبی؟ ...چرا خبری ازت نیست؟ " جلال گفت "ببخشید ، واقعا ببخشید ...  خوبم، از خوب هم بهترم ، عالی ام ، اصلا  رو زمین نیستم ، تو آسمونم "  پرسیدم " چی شده؟" جلال گفت " من عاشق شدم ...وای که عجب چیزیه این عشق .  انگار تازه به دنیا اومدم ، انگار تازه دارم دنیا را می بینم، انگار تازه فهمیدم معنی خوشبختی چیه" باورم نمی شد . گفتم "عاشق کی شدی؟... کیه؟ چیه؟ چه جوریه؟ " جلال گفت" همونیه که باید باشه ، نیمه گم شده منه" پرسیدم "اسمش چیه؟" جلال گفت " فرشته" گفتم "شوخی نکن ، واقعا اسمش چیه؟" جلال گفت " جون تو اسمش فرشته است . هم خودش فرشته است ، هم اسمش" گفتم " کجا همو دیدید؟ چه جوری با هم آشنا شدید؟" جلال گفت " الان قرار داریم باید برم ، دفعه بعد که دیدمت مفصل برات می گم"...

اینستاگرام soroush sehat