شهر دیلمان بی قراری هایمان و تا صبح حرف و چای و گفتن رازهای...

شهر دیلمان بی قراری هایمان و تا صبح حرف و چای و گ
شهر دیلمان، بی قراری هایمان و تا صبح حرف و چای و گفتن رازهایمان...من از ترسهایم می گفتم و تو از نترسی هایت، شجاع بودی و جسور... با کمر اسیب دیده پشت اسب می نشستی و به ترس من و اسب چموشم می خندیدی، سریال گذر از رنجها، حدود هشت سال پیش، امروز اما تو واقعا گذر کردی، من ماندم و این رنجهای ناتمام...

اینستاگرام نگین معتضدی