کشوی سرد خانه به عقب کشیده می شود کسی پارچه ی سفید را کنار...

کشوی سرد خانه به عقب کشیده می شود  کسی پارچه ی سف
کشوی سرد خانه به عقب کشیده می شود . کسی پارچه ی سفید را کنار میزند و از دریچه ی دوربین به صورتت چشم می دوزد : تیک !... عکس العملی نشان نمی دهی و میگذاری کار خودش را انجام بدهد. حتما داری با خودت می گویی : (( مرده شوی این خبرنگارها را ببرند که بعد از مرگ هم دست از سر ِ ما بر نمیدارند .! ))
روز ِ بعد وقتی عکس نیم رخ تو در یکی از مجلات معروف به چاپ میرسد ، اطرافیان ِ تو شگفت زده میشوند . مثل همیشه وقار و هیبت شاهانه ی خود را حفظ کرده ای و اجازه ندادی که عکاس ناشناس ، چهره ای فلک زده از تو به نمایش بگذارد . همینطور که خوابیده ای ، سرت را رو به بالا گرفته ای و نگاهت را دوخته ای به آن دورها . انگار داری رد ِ یک مرغ مهاجر ِ گم شده را در آسمان دنبال میکنی . با نگاه ِ شاهوار ِ همیشگی و همان چهره ی سنگی و تندیس وار ، اما حالتت یک جوری است که انگار بلافاصله بعد از مردن ، از دیدن چیزی به وحشت افتاده ای :
(( آه ای پدر ِ تاجدار کجایی ؟... )) متن انتهایی رمان ِ قابل تنفس#شاه ِ_بی_شین ـ #محمدکاظم_مزینانی
#سوره_مهر
شما هم کتاب خوبی که از آن لذت بردید را معرفی کنید
#کتاب#کتاب_خوب #کتابخانه #کافه_کتاب
#book#bookstore#cafeketab#ketabekhooob#library

اینستاگرام کتاب خوب