🔹️ 🔹️ 🔹️ "خلاصه داستان گنبد سیاه و راز آن"🔹️ 🔹️ این داستان ...

🔹️
🔹️
🔹️
🔹️
"خلاصه داستان گنبد سیاه و راز آن"🔹️
🔹️
این داستان از بدیع ترین و جذاب ترین قصه های ادب پارسی است که پیش از نظامی کسی نگفته است.
پادشاهی بود مهمان دوست که خوان نعمتش بر همگان گسترده بود. روزی غریبی بر سفرهٔ او نشست که سراپا در جامهٔ سیاه بود و چون شاه سبب پرسید اشک از دیده باریدن گرفت و گفت که گفتن نتوانم اما افزود که من شهروند شهری در چینم که به شهر مدهوشان معروف است و هرکه آنجا رود عاقبت سیاهپوش شود. این بگفت و اشک ریزان برفت.
شاه چندان کنجکاو شد که بی درنگ برگ سفر ساز کرد و به راه افتاد. آنجا همه را سیاهپوش دید اما هیچ کس راز را با او نگفت و به او فهماندند که راز گفتنی نیست باید شخصاً آن را تجربه کرد. پس او را به ویرانه ای آوردند و در سبدی نشاندند و در سبد بستند که ناگاه سبد به جنبش آمد و به آسمان رفت و پادشاه سر از سبد بیرون کرد پرنده ای شگفت و عظیم دید دست در پای او زد و پرنده او را در بهشتی خرّم فرود آورد پر از ریحان و ضیمران و حوران و پریان و آن حوران را شاهزاده ای بود که خورشید از شرم جمالش روی در دیوار می آورد. کنیزکان از پادشاه پذیرایی کردند اما شاهزاده گفت طمع در وصل من مبند و چندی بدین حوران به عشرت باش تا زمان موعود فرا رسد.
اما پادشاه چندان شیفتهٔ آن جمال بود که روزی طاقتش طاق شد و به اصرار خواست که با شاهزاده درآمیزد. هرچه شاهزاده التماس کرد که امشبی را شکیب کن و فردا مرا خواهی داشت به جایی نرسید. شاهزاده گفت پس اکنون که تو را شکیب نمانده است چشم هایت را ببند تا من جامه پیراسته کنم و خبر دهم که چشم بگشایی. پادشاه، از شوق وصال، چشم فروبست و چون فرمان شاهزاده شنید به امید دیدار آن عروس فرخنده چشم بگشود و آه که خود را بار دیگر در سبد دید و از آن رؤیای شگفت هیچ نماند. پس در سبد بگشودند و پادشاه را رها کردند تا راهی دیار خود شود. امّا اینک سِرّ آن سیاهپوشی بر او فاش شده بود و دانست که همهٔ مردمان آن شهر یک بار چنین فرصتی یافته و به ناشکیبایی از دست داده اند.

این داستان به گونه ای سرنوشت همهٔ آدمیان است که چنان بهشتی را از کف داده اند و در فراق آن سیاه پوشیده اند البته این سیاهپوشی حال صاحبدلانی است که خاطرهٔ آن بهشت را فراموش نکرده اند و به گفته سعدی:

الست از ازل همچنان شان به گوش
به فریاد "قالوا بلی" در خروش

برگرفته از کتاب "گنجینهٔ آشنا"
به قلم حسین الهی قمشه ای
#داستان #گنبد_سیاه #گنجینه_آشنا #دکتر_الهی_قمشه_ای #قمشه_ای #اینستاگرام
#Story #Black_Pavilion #A_treasury_of_the_Familiar #Drelahighomshei #Ghomshei #Instagram #official

اینستاگرام صفحه رسمی حسین الهی قمشه ای